مبتلايي، ديدمش خوش در بلا
گفتمش خواهي بلا، گفتا بلا
از بلا چون کار ما بالا گرفت
جان ما جويد بلا از مبتلا
بينوايان را نوائي ديگر است
خوشنوائي مي طلب از بينوا
آبرو جوئي در اين دريا درآ
عين ما مي جو به عين ما چو ما
درد دردش عاشقانه نوش کن
تا ز درد درد دل يابي دوا
در محيطي بيکران افتاده ايم
نيست ما را ابتدا و انتها
نعمت الله ساقي و ما رند مست
با حريفان در خرابات فنا