ظهور سلطنت عشق اوست در دو سرا
در اين سرا قدمي نه در آن سرا به سرآ
چو اوست در دوسرا غير او نمي بينم
منم که از دل وجان عاشقم به هر دو سرا
جمال اوست که در آينه نمايد روي
نظر به ديده ماکن به بين به شاه و گدا
مدام همدم جام شراب خوش باشد
بيا و همدم ما شو دمي به ذوق بيا
دلم به گوشه ميخانه مي کشد هر دم
چنانکه خاطر زاهد به جنت المأوا
به سوي ما نظري کن به چشم ما بنگر
که عين ماست کز او آبرو دهد ما را
به نور ديده سيد کسي که او را ديد
به هرچه مي نگرد نور او بود پيدا