هرکه او نام تو گويد دم او نور شود
ظلمت غير تو از جان ودلش دور شود
آفتاب ارنبود از رخ چون خورشيدت
سربسر عرصه آفاق پر از نور شود
ماه روي تو مدد گر نکند هر روزش
روي خورشيد سيه چون شب ديجور شود
نفس اگر زنده بود نفحه عشقش نکشد
وردلي مرده بود زنده بدين صور شود
هجرت جان زتن خود نبود بر ما مرگ
مردن آنست که عاشق زتو مهجور شود
گر کسي عشق نورزد بچه گردد کامل
ور کسي خمر ننوشد بچه مخمور شود
مرد شيرين شد چون عشق در او شور فگند
برهد از ترشي غوره چو انگور شود
جهد آن کن که ترا طعمه خود سازد عشق
شهد گردد گل چون طعمه زنبور شود
عشق بر هر که تجلي کند آن کس همه جاي
بکرامت چو کليم وبشرف طور شود
هر که را عشق تو بيمار کند همچو مسيح
نفس او سبب صحت رنجور شود
سيف فرغاني اگر مست مي عشق شوي
صد خرابي بيکي بيت تو معمور شود