شماره ٥٨٠: چو خمر عشق تو خوردم سخن نگيرم باز

چو خمر عشق تو خوردم سخن نگيرم باز
که هرکه مست شود با همه بگويد راز
بنهب دست بر آورد در ولايت جان
غمت که از سر دل پاي مي نگيرد باز
بدرگه تو فرو برده ايم پاي ثبات
بحضرت تو برآورده ايم دست نياز
سپر بر وي درآورد جانم از تسليم
چو شد بسوي دلم نرگس تو تيرانداز
تو رو نمودي و کردند عاشقان افغان
چو گل شکفت برآرند بلبلان آواز
چو گشت دانه خال تو دام دل زين پس
بهر طرف نکند مرغ همتم پرواز