شماره ٥٧٧: کسي که او بغم عشق مبتلا آمد

کسي که او بغم عشق مبتلا آمد
زدوست روي نپيچد اگر بلا آمد
بنور عشق توان ديد دم بدم رخ دوست
که حق پديد شد آنجا که مصطفا آمد
ايا توانگر حسن از کرم دري بگشا
که نزد چون تو سخي همچو من گدا آمد
سوي توبنده بجان ديگري بتن پيوست
برتو بنده بسر ديگري بپا آمد
اگر چه در چمن تو گلست ونيست گيا
نصيب بنده چرا زآن چمن گيا آمد
صواب مي شمري بر گنه جزا دادن
سزد که عفو کني گر زمن خطا آمد
دلم زجا نرود از جفاي تو هرگز
که جان رفته بيک لطف تو بجا آمد
بدست عشق تو اي دوست دانه دل من
چو گندمست که درحکم آسيا آمد
هم ازمنست که با من کدورتي داري
زخاک باشد اگر آب بي صفا آمد
چو خاک کوي تو آورد باد گفتم زود
برو بچشم خبر کن که توتيا آمد
بتن بگو چو جان شو چو دل بعشق رسيد
بمس بگوي چوزر شو که کيميا آمد
مرا در اول عشق تو گفت اي درويش
سرت برفت چو پايت بدست ما آمد
بکوي عشق تو جان داد سيف فرغاني
حسين بهر شهادت بکربلا آمد