شماره ٥٧٣: اي شکرلب نظري سوي من مسکين کن

اي شکرلب نظري سوي من مسکين کن
ترک يک بوسه بگو کام مرا شيرين کن
دهن وقند لبت پسته شکر مغزست
تو از آن پسته مرا طوطي شکر چين کن
نرگس مست بگردان دل وجان برهم زن
سنبل جعد بيفشان وجهان مشکين کن
زآن تني کز سمن و ياسمنش عار آيد
دم بدم پيرهني پر زگل ونسرين کن
تو زکار دگران هيچ نمي پردازي
تا بگويم که نگاهي بمن غمگين کن
همه ذرات جهان از تو مدد مي خواهند
آفتابا نظري سوي من مسکين کن
عالمي بيذق نطع هوس وصل تواند
آخر اي شاه رخ خود سوي اين فرزين کن
با تو در هر ندبم دست عمل جان بازيست
ببري يا ببرم؟ عاقبتم تعيين کن
نخوهم ديدن خود آرزويم ديدن تست
روي چون آينه بنما و مرا خود بين کن
آستان در تو خواستم از دولت کفت
تا برو سر نهم اي بخت مرا تمکين کن
گفت هيهات که آن خوابگه شيرانست
آن بتو کي رسد ازخاک چو سگ بالين کن
از پي فاتحه وصل دعايي گفتم
تا برين ختم شود فاتحه را آمين کن
سيف فرغاني شوريده شد از ديدن تو
تو بشيرين لب خود شور ورا تسکين کن