شماره ٥٦٥: اي زروي خوب تو پشت زمين آراسته

اي زروي خوب تو پشت زمين آراسته
از رخ تو ملک چون دنيا بدين آراسته
تو چنان آرايشي دادي زمين را کآسمان
ازمه و خورشيد خود نبود چنين آراسته
اي شده کوي تو از ديدار تو جنت صفت
چون تو در فردوس نبود حور عين آراسته
آيينه برگير و يکدم در رخ خود کن نظر
راست چون بستان بگل خود را ببين آراسته
از در دندان تو در خنده گوهر فشان
لعل تو دايم چو خاتم از نگين آراسته
گر بياد روي خوبت نحل گل خوردي شدي
برمثال موم رنگين انگبين آرا سته
ور شبي برخاک درگاهت چومن خسبد بصدق
سگ شود همچون پلنگ از پوستين آراسته
پشت لشکرهاي عشق ازروي جان بازان تست
چون بمردان دلاور صف کين آراسته
زيب تو از جامه نبود چون علم از نقش خود
کي بود دست کليم ازآستين آراسته
تين وزيتون گر چه مذکورست در قرآن وليک
باغ قرآن نبود از زيتون وتين آراسته
آفتاب عالم حسني وچون رخسار ماه
اختران را چهره زآن رو وجبين آراسته
زآن رخ نيکو که باشد نور او بت خانه سوز
روم گردد همچو بت رويان چين آراسته
زينت رويت شود افزون از آب شعر اگر
خوان سلطان گردد از نان جوين آراسته
مشک بويان چمن را چون رخت اي گلستان
رو کجا باشد بخال عنبرين آراسته
سيف فرغاني ترا بلبل، تويي بستان او
گل کن اي بستان وبا بلبل نشين آراسته