اي چو شيرين بدهان پسته بگفتارشکر
در حديث آي وازآن پسته فروبار شکر
دردهانت صنما غير شکر چيزي نيست
اينت تنگي که دروهست بخروار شکر
شهد راکرد زخجلت چو نبات اي دلبر
پيش حلواي لبت کاسه نگو سار شکر
اندرآن رو که زقرص مه وخو را فزونست
نمکي هست که کم نيست زبسيار شکر
شعرمن بنده مخوان تا بلبانت نرسد
بارها گفتمت ازآب نگه دار شکر
همچو خسرو که بجان در طلب شيرين بود
لب شيرين ترا هست طلب کار شکر
با نبات لب لعلت زکساد بازار
تا بامروز مگس داشت خريدار شکر
کام جانم نشود تلخ بمرگ ار روزي
ازلب تو بدهانم رسد اي يار شکر
گلبن ار درچمن آب ازلب لعل تو خورد
عوض غنچه برآيد زسر خار شکر
نام و ننگم مبر اي جان ومرا دور مکن
ازبرخود که ندارد زمگس عار شکر
گر زلعل تو خوهم بوسه مزن از سرکبر
بانگ برمن که نباشد مگس آزار شکر
پاي ديوار چوتو گل رخ اگر بوسه نهم
برمن افشاند خارازسر ديوار شکر
در مقامي که شود با شکرآن شيرين جمع
تو ازو بوسه خوه اي عاشق وبگذار شکر
يار با آن لب شيرين سخن تلخم گفت
در دوا کرد طبيب ازپي بيمار شکر
سيف فرغاني با ذکر لب او عجبست
گر ترشح نکند ازتو عرق وار شکر