تويي از اهل معني بازمانده
چنين از دين بدنيي بازمانده
بدين صورت که جاني نيست دروي
مدام از راه معني بازمانده
زمعني بي خبر چون اهل صورت
چرايي اي بدعوي بازمانده
ازآن دلبر که شيرين تر زجانست
چو مجنوني ز ليلي بازمانده
زياراني که ازتو پيش رفتند
بران تا بگذري اي بازمانده
چو طور ازنور رويش بهره دارد
چرايي از تجلي بازمانده
چو پر همتت کنده است ازآني
از آن درگاه اعلي بازمانده
ميان اينچنين دجال فعلان
تو چون مريم زعيسي بازمانده
زياران سيف فرغاني درين ره
چو هاروني زموسي بازمانده