طريق عشق جانان چيست در درياي خون رفتن
مدان آسان که دشوارست ره بي رهنمون رفتن
گرت همت بدون او فرو آمد برو منشين
که راه عشق نتواني بهمتهاي دون رفتن
نيايي در ره مردان مگر کز خود برون آيي
وگر همت شود مرکب توان از خود برون رفتن
اگر انديشه هر کس برون آري ز دل زآن پس
همه کس را چو انديشه تواني در درون رفتن
براه آنگه رود مرکب که گيرند از وي اشکالش
زخود اشکال برگيري نيامد زين حرون رفتن
اگر چون خاک ره خود را بزير پاي سير آري
تواني بر هوا آنگه چو چرخ آبگون رفتن
زبهر بار عشق اوتو خود را گاو گردون کن
که بي اين نردبان نتوان برين گردون دون رفتن
نگويم بعد ازين کز خود چو موي از پوست بيرون آ
که اين دشوار و آسانست اندر رگ چو خون رفتن
ور اين حالت ميسر شد بياسا سيف فرغاني
که رنج مرکب و مردست از منزل فزون رفتن