شماره ٥٤٤: اختر ازخدمت قمر دورست

اختر ازخدمت قمر دورست
مگس از صحبت شکر دورست
ما ز درگاه دوست محروميم
تشنه مسکين از آبخور دورست
پاي ما از زين حضرت او
راست چون آسمان زسر دورست
همچو پروانه مي زنم پر وبال
گرچه آن شمعم از نظر دورست
پادشاهان چه غم خورند اگر
گربه از خانه سگ زدر دورست
در فراق تو اي پسر هستم
همچو يوسف که از پدر دورست
يوسف عهدي و منم بي تو
همچو يعقوب کز پسر دورست
تو بدست کرم کنم نزديک
کي به پاي من اين سفر دورست
جهد کردم بسي ولي چه کنم
بخت و کوشش زيکدگر دورست
اندرين حال حکمتي عجبست
بنده از خدمت تو گر دورست
هرکه نزديک نيست با سلطان
ازبلا ايمن ازخطر دورست
شاخ اگر هست بر درخت دراز
دست کوتاهم از ثمر دورست
بي تو در ديگران نظر نکنم
که معاني ازين صور دورست
خشک لب بي تو سيف فرغانيست
زآن از انشاي شعرتر دورست
شايد از خانه پر عسل نکند
نحل چون از گل وزهر دورست