حسن رخ دوست جهان خوش کند
ياد لب يار دهان خوش کند
روي وخط يار چو فصل بهار
از گل واز سبزه جهان خوش کند
غنچه لعل لب او گاه لطف
خنده چو گل با همگان خوش کند
کام مرا از لب شيرين خويش
آن صنم چرب زبان خوش کند
ذکر تو هرجا که رود اي نگار
حال دل خسته چو جان خوش کند
عشق تو، اي سود همه مايه ات،
گر دل مردم بزيان خوش کند
از کرم ولطف تو در کوي تو
سگ دل درويش بنان خوش کند
من چه خبر دارم اگر در خلا
وصل تو عيش دگران خوش کند
سگ بسر کوي چه داند اگر
گربه دهن بر سر خوان خوش کند
لعل لب تو بکسان کي رسد
شهد تو کام مگسان خوش کند
تو سخن عشق خو از سيف پرس
کز سخن عشق بيان خوش کند