شکر اندر پسته پنهان وآب حيوان در شکر
لاله بر خورشيد آن مه دارد وگل بر قمر
قوت دل در غم او چون شفا در انگبين
راحت جان در لب او چون حلاوت در شکر
روي معني دار او از دانه خالش کند
طعمه مرغان روح اندر قفسهاي صور
چون شکوفه پايمال هرکس وناکس شوم
گر بسنگ از وي جدا گردم چو ميوه از شجر
بر در جانان نشين تا قدر تو افزون شود
کآب در دريا شود در، خاک در معدن گهر
خدمت پيوسته کن تا روي بنمايد قبول
حلقه چون دائم زني ناچار بگشايند در
خاک را تأثير آب زندگاني آمدي
دوست گر دامن کشان بر خاک ما کردي گذر
شوق او در طبع من چون ناميه است اندر نبات
کو زشاخ خشک بيرون آورد گلهاي تر
شعرمن در وصف او جلاب جان پرور شود
گر درآميزد بهم آب وشکر با يکدگر
من نپرهيزم زروي دوست ديدن بعد ازين
کي کند پرهيز بلبل از گل ونحل از زهر
سيف فرغاني اگر جانان خوهي جان ترک کن
نزد صاحب دل زصد جانست جانان خوبتر