عاشقاني که مبتلاي تواند
پادشاهند چون گداي تواند
حزن يعقوبشان بود زيرا
هر يک ايوب صد بلاي تواند
گرچه دارند در درون صد درد
همه موقوف يک دواي تواند
دل قومي بوصل راضي کن
که بجان طالب رضاي تواند
مرده عشق و زنده اميد
زنده ومرده از براي تواند
آفت عقل و هوش اهل نظر
چشم و ابروي دلرباي تواند
اي سليمان بدستگاه مکوب
سر موران که زير پاي تواند
يک زبانند در ملامت ما
اين دو رويان که در قفاي تواند
عالمي همچو سيف فرغاني
با چنين حسن مبتلاي تواند