شماره ٥١٢: دلبرا عشق تو اندر دل وجان داشتنيست

دلبرا عشق تو اندر دل وجان داشتنيست
عشق سريست که از خلق نهان داشتنيست
تا پس از مرگ وفنا زنده باقي باشم
دل بعشق تو چو تن زنده بجان داشتنيست
تا مرا ظاهر و باطن ز تو غايب نبود
دل بتو حاضر وديده نگران داشتنيست
اي ولي نعمت جان چون در دندان دايم
گوهر شکرتو در درج دهان داشتنيست
تا فشاند زلب اندر قفس تنگ دهان
شکر ذکر تو، طوطي زبان داشتنيست
فارغ از جامه ونانم که چو نان وجامه
غم وسوداي تو اين خوردني آن داشتنيست
تا بترک غم تو پند کسي ننيوشد
سر ازين عقل سبک گوش گران داشتنيست
تازهرچه نتوانم نگهم دارد دوست
شير همت زپي دفع سگان داشتنيست
تا که همکاسه مردم نشود، مروحه يي
از پي رد مگس برسر خوان داشتنيست
تا زخوان ملکوتي شودت حوصله پر
شکم وهم تهي از غم نان داشتنيست
سيف فرغاني ازين درد نمي کرد فغان
عشق گل گفت ببلبل که فغان داشتنيست