شماره ٥٠٨: صحبت جانان بر اهل دل از جان خوشترست

صحبت جانان بر اهل دل از جان خوشترست
عاشقانرا خاک کويش زآب حيوان خوشترست
چون زعشق او رسد رنجي بدل دردي بجان
عاشقان را رنج دل از راحت جان خوشترست
شاهباز عشق چون مرغ دلي را صيد کرد
وقت اواز حال بلبل در گلستان خوشترست
دست اندرکار او به از قدم بر تخت ملک
پاي در بند وي از سردر گريبان خوشترست
بنده رااز دست جانان خار غم در پاي دل
ازگل صد برگ بر اطراف بستان خوشترست
ديده گريان عاشق دايم اندر چشم دوست
از تبسم کردن گلهاي خندان خوشترست
گرچه از حنسست آن دلبر چو خورشيد آشکار
عشق همچون ذره اند سايه پنهان خوشترست
آنچه اندر حق عاشق کرد معشوق اختيار
گر هلاک جان بود مشتاق راآن خوشترست
مور اگر در خانه خود انس دارد با غمش
خانه آن مور از ملک سليمان خوشترست
وصل جانانرا چو دل بر ترک جان موقوف ديد
جان بداذ وگفت کز جان وصل جانان خوشترست
تا بکيخسرو در ايران ديدها روشن شود
چشم رستم را زسرمه خاک توران خوشترست
سيف فرغاني درين ناخوش سرا با درد عشق
وقت اين مشتي گدا از وقت سلطان خوشترست