اي گشته طالع ازرخ تو آفتاب حسن
دايم فروغ آتش رويت زآب حسن
ديدم رخ چو آتشت اي دوست چشمه ييست
هم آب لطف در وي وهم آفتاب حسن
گاهي رخت خراج ستاند زماه وگاه
خورشيد را زکات دهد از نصاب حسن
هر صبحدم رخ تو بمفتاح نور خويش
بر روي آفتاب کند فتح باب حسن
خورشيد آسمان جمالي وازتو هست
طالع مه ملاحت وثاقب شهاب حسن
مه کز رخت شود شب انجم نماي را
ذره چو آفتاب بود در حساب حسن
با سايه ذره اگر هم عنان شود
باآفتاب پاي نهد در رکاب حسن
با روي چون بهشت پر از نور تا ابد
مانند حور ايمني از انقلاب حسن
بر آسمان صورتت اي ماه نيکوان
استاره ايمنست بروز ازذهاب حسن
مارا غذا برآن لب شيرين حواله کن
زيرا زلطف حاشيه دارد کتاب حسن
با دو حجاب سيف نبيني جمال دوست
تو در حجاب عشقي واو در حجاب حسن