گشت گرد عالم وبر آستانت سر نهاد
دل که تخت خود بر از کرسي هفت اختر نهاد
کشور عشق از حوادث ايمن آمد زآن دلم
پشت برآفاق کرد ورو بدين کشور نهاد
ازخواص خانه تست آنکه دراول قدم
سرنهد بيرون درآنکس که پاي اندر نهاد
همچو دانه جان فشاند پيش هر مرغ آنکه او
پاي دل در دام عشق همچو تو دلبر نهاد
زآفتاب حسن تو افتاد بر دل نور عشق
پرتو خورشيد در اجزاي کان گوهر نهاد
پادشاهان را جهان بخشيد ومارامهر خود
ديگران راسنگ ومارا در ترازو زر نهاد
چون زسير عاشقان ازخاک کويت گرد خاست
ازبراي عزتش جبريل بر شهپر نهاد
زآتش آه زبان سوزم نمي يارد خيال
برلب خشکم بخواب اندر دهان تر نهاد
من چو شکر در قصب ايمن بدم ازسوختن
عنبر خطت مرا چون عود در مجمر نهاد
چون توانم حال خود پوشيد چون عشقت مرا
در گريبان مشک واندر آستين عنبر نهاد
من بشکر زآن سبب خود رادهان خوش ميکنم
کزلبت بردند شيريني ودر شکرنهاد
حسن تو بالا وپستي زود گير چون قدت
سر سوي بالا وزلفت سوي پستي سرنهاد
سيف فرغاني ازين پس شعر تو عالي کند
حسن اوکز پايه اعلي قدم برتر نهاد