از سر صدق ارکسي بر آستانت سر نهاد
تخت بختش پاي برکرسي هفت اختر نهاد
حبذا آن عاشق سيار کز صدق طلب
گرد هردر گشت وپيش آستانت سر نهاد
درمقامات ارچه عاشق را مددها کرد عقل
عقل را از عشق قدسي چون توان برتر نهاد
گرچه سوي آسمان همراه باشد جبرئيل
چون تواند پاي بر معراج پيغمبر نهاد
حرف عشقت نسخهاي کفرو ودين را نسخ کرد
نام آن نسخه سقيم ونام اين ابتر نهاد
ازپي احياي اموات وعلاج دردمند
عيسي آمد رخت جالينوس رابر خر نهاد،
کارداران تواند اندر جهان خاک وآب
اي فتاده آتش عشق تو مارا در نهاد
پرتو خورشيد کندر طبع معدن زر سرشت
ابر در باران که در جوف صدف گوهر نهاد
هرکه آمد از جهانداران درين حضرت کسي
کو بنام خويش مهري بر جبين زر نهاد
چون غلامان از براي پايگاه خدمتت
گر ملکشاهست عشقت نام او سنجر نهاد
در ره وصف تومسکين سيف فرغاني چه گفت
اسب عقلم سم فگند ومرغ وهمم پر نهاد