شماره ٤٨١: اي دل اي دل مهرآن مه ورز وايمان تازه کن

اي دل اي دل مهرآن مه ورز وايمان تازه کن
سر بنه در پاي جانان عهد وپيمان تازه کن
عالم غيبت شهادت ميشود از روي دوست
کهنه شد چون کفر دينت خيز وايمان تازه کن
خاک پايش گر نيابي رو زگرد دامنش
پاره يي برگير ومشک اندر گريبان تازه کن
از دهانش گر نشاني مي تواني يافتن
در کنارش گيرو لب بر لب نه وجان تازه کن
روي او خندان شود هرگه که توگريان شوي
اي سحاب درفشان گل را بباران تازه کن
ابر گرياني واشکت مي روذ بر روي خاک
گوگلي ازآب چشمت روي خندان تازه کن
رسم مردان دادن جانست اندر راه عشق
دست جان افشان تو داري رسم مردان تازه کن
اي شهنشه با رعيت مگذر از آيين عدل
وي توانگر باگدايان رسم احسان تازه کن
پشت اسلامست رويت پرده از رخ برفگن
کفر کافر زايل ودين مسلمان تازه کن
همچو بلبل خامشم اندر زمستان فراق
از نسيم وصل بازم چون گلستان تازه کن
چون دلم بي عشق بيني شمع رويت برفروز
بهر اين افسرده آتش در زمستان تازه کن
سيف فرغاني چواو سلطان ملک حسن شد
تو بدين توقيع نو منشور سلطان تازه کن