کسي که ازلب شيرين تو دهان خوش کرد
ببوسه تودل خويشتن چو جان خوش کرد
سزد که وقت مرا خوش کني بدان رخ خوب
که گل بر وي نکو وقت بلبلان خوش کرد
دهان غنچه لب و روي چون گلستانت
بهاروار چوگل سربسر جهان خوش کرد
اگرچه وصل تو مأمول ما بود ليکن
چو غافلان بامل دل نمي توان خوش کرد
عجب مدار مرا گر سخن شود شيرين
که ذکر شهد لب تو مرا زبان خوش کرد
کنون که موسم نوروز گشت وباد بهار
وزيد ناگه واطراف بوستان خوش کرد
گلست گويي طالع شده زبرج حمل
ستاره يي که زمين راچو آسمان خوش کرد
نسيم بوي تو آورد وما نياسوديم
بمرهم تو جراحات خستگان خوش کرد
ببنده گفت بيا کآن عزيز مصر جمال
چو يوسف است که دل با برادران خوش کرد
رخ چو ماه تو منشور ملک خوبي داشت
خط تو برسر منشور او نشان خوش کرد
بدوست گفتم هرگز توان بدرويشي
دل رقيب گدا روي او بنان خوش کرد
چو گربگان سر سفره کاسه مي ليسند
کجا توان دل سگ را باستخوان خوش کرد
براي خلق سخن گفت سيف فرغاني
بشهد خويش مگس کام ديگران خوش کرد