ماه پيش رخ تو تاب نداشت
تاب روي تو آفتاب نداشت
عقل با عشق تو ثبات نکرد
شمع آتش بديد وتاب نداشت
عاشق روي همچو خورشيدت
شب چو چشم ستاره خواب نداشت
آنچنان روي چون توان ديدن
که بجز نور خود نقاب نداشت
در جهان هيچ چيز جز عشقت
بهر مستي ما شراب نداشت
دل که در وي نباشد آتش عشق
چشمه زندگيش آب نداشت
بزبان کرم سگم خواندي
چون مني حد اين خطاب نداشت
عاقل از عشق هيچ بهره نيافت
خارجي مهر بو تراب نداشت
عقل اگر چند عقدها حل کرد
مشکل عشق را جواب نداشت
علم بي عشق هيچ سود نکرد
عمل مبتدع ثواب نداشت
بر در دوست سيف فرغاني
بجز از خويشتن حجاب نداشت