شماره ٤٥٢: گر او مراست هرچه بخواهم مرا بود

گر او مراست هرچه بخواهم مرا بود
ملکي بدين صفت چو مني راکجا بود
با فقر وفاقه هيچ حسد نيست بر توام
گو هردو کون از آن تو واو مرا بود
در ملک آن فقير که باشد غني بعشق
مسکين شمر توانگر وسلطان گدا بود
باآب ديده زآتش شوقش بگور شو
تا خاک تيره را ز روانت صفا بود
مشهور زهد را نه ز بينايي دلست
گر طاعتي کند نظرش بر جزا بود
آن سرفراز دامن جانان کند بچنگ
کش آستين منع چو دست عطا بود
رنج تو هستي تو شد ار عافيت خوهي
با هستي تو عافيت اندر بلا بود
بر دشمنان بلشکر همت بزن که مار
دندان کند سلاح چو بي دست وپا بود
آنگه سزاي قربت جانان شوي که تو
بي تو شوي وجاي تو بيرون زجا بود
پيش از ممات هرکه فنا کرد نفس را
بعد از حيات مشربش آب بقا بود
عشاق روي دوست نباشند همچوسيف
ني دانه همچو کاه ونه گل چون گيا بود