شماره ٤٢٨: ايا گرفته مه وآفتاب نور از تو

ايا گرفته مه وآفتاب نور از تو
بمرگ حالم نزديک گشت دور از تو
زديده ودل من اي همه بتو نگران
مپوش رو که دل و ديده راست نور از تو
بهشت بي تو مرا دوزخيست، از برمن
مرو که خانه بهشتيست پر ز حور ازتو
چو مي روي همه در ماتمند عشاقت
بيا که ماتم عشاق هست سور ازتو
زفرقت تو ندانم که حال من چه شود
نه مايلي تو بمن ني منم صبور ازتو
اگرچه در طلب از ما فتورها باشد
تو منعمي نبود در عطا فتور ازتو
زحزن گر طرف ديگري بود هرگز
چه غمخورد چو دلي را بود سرور ازتو
بنفس مرده عشق تواند زنده دلان
بجان حيات پذيرند در قبور ازتو
بلطف خود مددش کن که سيف قرغاني
همي خوهد مدد اندر همه امور ازتو