شماره ٤٢١: تا بعقل وراي خود در راه تو ننهيم پاي

تا بعقل وراي خود در راه تو ننهيم پاي
طفل بي تدبير باشد در ره تو عقل و راي
عاشق ثابت قدم را بر سر کوي تو هست
ملک شاهان زير دست وچرخ گردان زير پاي
عاشق روي ترا دنيا نگر داند بخود
همچو مغناطيس آهن جذب نکند کهرباي
عاشق رويت که در دنيا نيابد نان درست
از دل اشکسته داردلشکر عالم گشا
مقبلي را کز جهان بر عشق تو اقبال کرد
هست دولت داعي وبخت و سعادت رهنماي
پرتو او جمله را در خور بود چون آفتاب
سايه او بر همه ميمون بود همچون هماي
حاصل عالم چه باشد؟عاشقان روي تو
ميوه باشد معني اشکوفه صورت نماي
شوق چون غالب شود عاشق برون آيد زخود
زلزله چون سخت باشد کوه درگردد زجاي
بهر بار عشق ار از گاوزمين اشتر کني
بر سر گردون نهي اشتر بنالد چون دراي
شعر ما را نظم بخشد عشق تو مانند در
باد را آواز سازد مطرب ما همچو ناي
سيف فرغاني اگر حاجت خوهي از غير دوست
آنچنان باشد که حاجت از گدا خواهد گداي