شماره ٤١٥: دل زدستم شد و دلدار بدستم نامد

دل زدستم شد و دلدار بدستم نامد
سخت بي يارم وآن يار بدستم نامد
زآن گلستان که ببويش همه آفاق خوشست
گل طلب کردم و جز خار بدستم نامد
سوزن عقل بسي جامه تدبير بدوخت
ليک سر رشته اين کار بدستم نامد
در تمناي وصالش باميد شادي
غم بسي خوردم وغمخوار بدستم نامد
دردم آنست که بيمار کسي گشت دلم
که ازو داروي بيمار بدستم نامد
اي تو صد ره بسر زلف زمن جان برده
اين سر زلف تو يکبار بدستم نامد
جور صد يار جفاکار کشيدم باميد
که يکي يار وفادار بدستم نامد
همچو خود بلبل شوريده بسي ديدم ليک
در جهان همچو تو گلزار بدستم نامد
چند از بهر گلي حلقه زدم بر در باغ
غير خار از سر ديوار بدستم نامد
من بوصف لب لعلش شکرافشان کردم
ليک آن لعل شکربار بدستم نامد
سيف فرغاني گرچه زشکر محرومي
طوطيي چون تو بگفتار بدستم نامد