نگاري کز رخ چون مه کند بر نيکوان شاهي
بهشتست او که اندر وي بيابي هرچه مي خواهي
اگرچه عاشقانش را بهشت اندر نظر نايد
غلام هندوند اورا همه ترکان خرگاهي
ايا دنيا زتو گلشن بعشق تست جان درتن
رخ پرنور تو روشن بنور صبغة اللهي
جفا باعاشقان کم کن که مر سلطان ظالم را
درازي باشد اندر دست واندر عمر کوتاهي
الا اي طالب صادق اگر بر وي شدي عاشق
کنون مي ران که براسبي کنون مي رو که بر راهي
چو داد بندگي دادي ستاندي خط آزادي
کنون مطلق که در بندي کنون رسته که درچاهي
ازو او را خوه اي مسکين چو او داري همه داري
زدريا در طلب زيرا زجو حاصل شود ماهي
وگر اورا همي خواهي ببر پيوند خود ازخود
چو دربارت گهر باشد مکن با دزد همراهي
بپاي عقل خود نتوان طريق عشق او رفتن
که نتوان زرگري کردن بدست افزار جولاهي
برو اي سيف فرغاني زماني دور شو از خود
دمي کزخويشتن دوري زنزديکان درگاهي