اي ازلب تو مجلس ما پر شکر شده
عاشق بديدن تو زخود بي خبر شده
درياي عشق دردل ما موج مي زند
تااز تو گوش ما (چو) صدف پر گهر شده
عاشق که جز تو دردل او نيست اين زمان
اندر ره تو آمده کز خود بدر شده
درهر قدم اگرچه سري کرده زير پاي
سرباز پس فگنده و او پيشتر شده
چون گوش بهر طاعت تو جمله گشته سمع
چون چشم سوي تو همه اعضا نظر شده
درکوي تو که مجمع ارواح و انفس است
زآفاق در گذشته و زافلاک برشده
در مجلس تو سوختگان تو همچو شمع
زنده بتيغ گشته و کشته بسر شده
دلدادگان صورت جان پرور ترا
ازبهر کشف حال معاني صور شده
آبي کشيده شاخ زبيخ درخت خوش
قسمي ازو شکوفه وقسمي ثمر شده
تا گفته اي درآيمت ازدر بدين اميد
مارا بسان چشم همه خانه درشده
مرسيف راکه ديده زغير تو باد کور
دل کار چشم کرده بصيرت بصرشده