ايا چوحسن بمعني نکو بصورت خوب
وصال تست مرا همچو عافيت مطلوب
شهيد عشق تو بعد از اجل چو جان زنده
گداي کوي تو نزد همه چو زر محبوب
چو جان حديث تو شيرين وليک شورانگيز
غم تو در دل عاشق چو وجد در مجذوب
لبت که مست کند همچو خمر عاشق را
ميي زدرد مصفا ولي بشهد مشوب
تو رو نمودي ومشغول شد بغم عاشق
بلا بيامد و منسوب شد بصبر ايوب
بنور روي تو پيش از بروز بتوان ديد
جمال صورت کامن پس حجاب غيوب
ايا بملک سليمان بحسن چون يوسف
منم بعشق زليخا بحزن چون يعقوب
نه بهر جنت و حورست کوشش عاشق
نه بهر ملک بود مشتغل علي بحروب
اميد وصل تو اندر دل و منم محزون
کليد باب فرح با من ومنم مکروب
کرا که نام برآمد بدفتر عشقت
بخواند سر معمازخط نامکتوب
بنزد عاشق جز ذکر تو سخن باطل
بنزد بنده بجز عشق تو هنر معيوب
گرم بدست فتد اندهت بصد شاديش
غذاي روح کنم اي غم تو قوت قلوب
که بي عيار محبت دل رهي قلبست
وگر بسکه شاهان شود چو زر مضروب
اگر نه سايه تو بر من اوفتد هستم
چو ذره يي که بود آفتاب ازو محجوب
رجاي وصل تو در جان سيف فرغانيست
چنانکه در دل عاصي اميد عفو ذنوب