ايضا له في التوحيد

چون ازآن موسم کز وگرددجهان را وقت خوش
و زگل ولاله شود پير وجوان را وقت خوش
عاميان را وقت خوش (چون) شاهد گل رخ نمود
روي بنما تا شود مر عاشقان را وقت خوش
از سرود ورود اگر خوش دل شوند اصحاب لهو
جز بيادت کي شود صاحب دلان را وقت خوش
ورچه مرغ اندر قفس خوش نبود ازديدار تو
در تن همچون قفس شد مرغ جان را وقت خوش
پاي خواهم کوفت زين پس ازسماع نام دوست
برزمين زآن سان که گردد آسمان را وقت خوش
ازسر حال ار بجنباند سري درويش او
گردد از تأثير آن کون و مکان را وقت خوش
بخت راگفتم مدد کن تا بگويم يک غزل
کز سماعش گردد اين سرو روان را وقت خوش
کزلب شيرين او وز خنده چون شکرش
زاهدان رارو ترش شد عارفان را وقت خوش
عاشقان را شور حاصل شد چو جانان رقص کرد
آسمان زد چرخ وشد مر اختران را وقت خوش
سيف فرغاني زشعرت عاميان را بهره نيست
کي کند بانگ جرس مر کاروان را وقت خوش
گرچه استاد از کلام الله کند تعليمشان
جز ببازي کي شود مر کودکان را وقت خوش