شماره ٤٠١: گر بدان خوش پسر رسد دستم

گر بدان خوش پسر رسد دستم
بلب چون شکر رسد دستم
ازوي انصاف خويشتن روزي
بستانم اگر رسد دستم
دور چون آسمان کنم شب و روز
تا بماه و بخور رسد دستم
نردباني ببايد از زر ساخت
تا برآن سيم بر رسددستم
آفتابا چو شب کنم روزت
گربآه سحر رسد دستم
دل گواهي همي دهد که بتو
بچه خون جگر رسد دستم
پاي ازين در نمي کنم کوتاه
بتو روزي مگر رسد دستم
پاي مزدت چو نزد من آيي
بدهم گر بسر رسد دستم
باتو روزي کنم معامله يي
صبرکن تا بزر رسد دستم
حال را جان قبول کن ازمن
تا بچيزي دگر رسد دستم
برتو ريزم چو سيف فرغاني
گر بگنج گهر رسد دستم