شماره ٣٩٠: مه نکويي زروي او دارد

مه نکويي زروي او دارد
شب سياهي زموي او دارد
خود بدين چشم چون توان ديدن
آنچه از حسن روي او دارد
از سر کوي او بکعبه مرو
کعبه خانه بکوي او دارد
گل ببستان جمال ازو گيرد
مشک درنافه بوي او دارد
نه تو تنهاش آرزومندي
هرچه هست آرزوي او دارد
ذره گر در هوا کند حرکت
هوس جست و جوي او دارد
ناله بلبل از پي گل نيست
روز و شب گفت و گوي او دارد
من بجان مايلم بدان عاشق
که دلش ميل سوي او دارد
سيف از گريه خاک راتر کرد
آبها سر بجوي او دارد