شماره ٣٨٦: ترا به زمن هم نفس کم نيايد

ترا به زمن هم نفس کم نيايد
چو تو شکري را مگس کم نيايد
مرا گر ز رويت نفس منقطع شد
چوآيينه باشد نفس کم نيايد
مرا همچو تو هيچ کس نيست ليکن
ترا همچو من هيچ کس کم نيايد
مرا در سراي جان هوسهاست با تو
اسير هوا راهوس کم نيايد
من ارباشم و گر نباشم غمت را
بجاي دگر دست رس کم نيايد
وگر ناله وزاري من نباشد
درآن کاروان زين جرس کم نيايد
اگر شحنه ازکار معزول گردد
شب شهريان را عسس کم نيايد
بدين حسن رخ ازپي عشق بازي
برين نطع چون من فرس کم نيايد
تو دامي همي نه که مرغي درافتد
توآتش همي کن که خس کم نيايد
ببختي که داريم وحسني که داري
ترا مرغ و مارا قفس کم نيايد
اگر رفت بي مونسي سيف ازين در
چو تو مصطفي را انس کم نيايد