شماره ٣٧٢: اي فغان بي دلان از چشم شوخ شنگ تو

اي فغان بي دلان از چشم شوخ شنگ تو
تيره روز عاشقان از طره شبرنگ تو
با رخ تو ديده بودم پيش ازين در روي کار
آنچه اکنون مي کشم از چشم شوخ شنگ تو
چون بگفت آيي، سخن اي دلبر شيرين زبان،
ازشکر شاخيست گويي در دهان تنگ تو
در جهان دلبري اي راحت جان جفت نيست
طاق ابروي ترا جزچشم پر نيرنگ تو
در سماع ار بنگري چون زير بابم درخورست
نالهاي زار من با لحن تيزآهنگ تو
چون مه ازخورشيد رويت روشنم کن پيش ازآنک
زرد رخ گردم چو کلک از خط سبزارنگ تو
گشت تنها چون درآمد در دل ما عشق تو
گشت روشن چون گرفت آيينه ما رنگ تو
گرمي عشقت ازين دستست ازيک جام او
شيشه پرهيز خلقي بشکند برسنگ تو
همچو نام نيک جمله خلق خواهانت شوند
سيف فرغاني اگر تو وارهي از ننگ تو