با رخ خوب تو قمر چه بود
بالب لعل توشکر چه بود
پيش گفتار تو شکر چه زند
پيش رخسار تو قمر چه بود
آرزو دارم از تو من نظري
خود مرا آرزو دگر چه بود
وعدها کردي و نکرد وفا
اي بخيل آخر اين قدرچه بود
جان دهم در بهاي وصل تو ليک
قيمت جان مختصر چه بود
گوهر کان جسم ما جانست
چون بداديم قدر زر چه بود
بدهان دلي زجان شده سير
بخورم جز غم تو هرچه بود
چند گويي بمن که خواهم رفت
آخر اين رفتن تو برچه بود
غرضت قصد سيف فرغانيست
ورنه مقصودت ازسفر چه بود