زهي بالعل تو شهد و شکر هيچ
خهي با روي تو شمس وقمر هيچ
لبم را بر لبت نه تا ببينم
که بااو نسبتي دارد شکر هيچ
دهانت ديدم وآن گشت باطل
که مي گفتم نيايد درنظر هيچ
وزين معني عجب دارم که چون من
جهاني دل نهادستند بر هيچ
زدندان تو نيز اندر شگفتم
که چندين در نهان چونست در هيچ
درين مدت که از روي تو دورم
که چون عمرت نديدم برگذر هيچ
شکيبايي و دل آبند و روغن
ندارند الفتي با يکدگر هيچ
تو مست حسن و من مست تو ونيست
ترا ازمن مراازخود خبر هيچ
همي ترسم که عشق سيف با تو
شود چون کار دنيا سربسر هيچ