شماره ٣٤٤: اي همچو من بسي را عشق تو زار کشته

اي همچو من بسي را عشق تو زار کشته
وين دل بتيغ هجرت شد چند بار کشته
تو بي نياز و هريک از عاشقان رويت
درکارگاه دنيا خود را زکار کشته
پيش يزيد قهرت همچون حسين ديدم
در کربلاي شوقت چندين هزار کشته
بر بوي جام وصلت ديديم جان ودل را
اين مست شوق گشته وآن را خمار کشته
آهوي چشم مستت باغمزه چو ناوک
شيران صف شکن را اندر شکار کشته
در روزگار حسنت من عالمي زعشقم
وصل تو عالمي را در انتظار کشته
در دست تو دل من چندين چه کار دارد
کانگشت تو نيارد اندر شمار کشته
هرگز بود که خود را بينم چو سيف روزي
برآستان کويت افتاده زار کشته
ترکان غمزه تو کشتند عاشقانرا
آري بديع نبود درکار زار کشته