چون ترا ميل و مرا ازتو شکيبايي نيست
صبر خواهم که کنم ليک توانايي نيست
مر ترا نيست بمن ميل و شکيبايي هست
بنده را هست بتو ميل و شکيبايي نيست
چه بود سود از آن عمر که بي دوست رود
چه بود فايده ازچشم چو بينايي نيست
بر سر کوي تو در قيد وفاي خويشم
ور نه رفتنم اي دوست زبي پايي نيست
من سگ کويم و هرجاي مرا مأواييست
بودنم بر در اين خانه زبي جايي نيست
گفتي از اهل زمان نيست وفايي کس را
بنده را هست وليکن چو تو فرمايي نيست
دل رهايي طلبد از تو بهر روي که هست
ور چه داند که چو روي تو بزيبايي نيست
در چو دربهر بود چون تو نباشد صافي
گل چو بر شاخ بود چون تو بر عنايي نيست
سيف فرغاني هر روز بيايد بر تو
دولت آنکه تو يکشب بر او آيي نيست