شماره ٣١٩: اي صبا قصه عشاق بر يار بگو

اي صبا قصه عشاق بر يار بگو
خبري از من دل داده بدلدار بگو
از رسانيدن پيغام رهي عار مدار
بگلستان چو درآيي سخن خار بگو
چون بحضرت رسي امسال بدان راحت جان
آنچه از رنج رسيدست بمن پار بگو
ور بقانون ادب بر در او ره يابي
با شفايک دو سخن از من بيمار بگو
خبر آدم سرگشته برضوان برسان
قصه بلبل شوريده بگلزار بگو
چون بدان خسرو شيرين ملاحت برسي
بيتکي چندش ازين مخزن اسرار بگو
غزلي کز من گوينده سماعت باشد
باصولي که درآن طبع کند کار بگو
ور بپرسد که برويم نگراني دارد
شعف بنده بدان طلعت و ديدار بگو
خادماني که درآن پرده عزت باشند
در اگر بر تو ببندند ز ديوار بگو
ور بداني که دوم بار نيابي فرصت
وقت اگر دست دهد جمله بيکبار بگو
کاي ازو روي نهان کرده چو اصحاب الکهف
او سگ تست مرانش زدر غار بگو
سيف فرغاني بي روي تو تا کي گويد
اي صبا قصه عشاق بر يار بگو