اي لبت نوشين زمن نيش فراقت دور دار
وز شراب وصل خود جان مرا مخمور دار
نسخه الله نوري زآن رخ از مصباح عشق
اي چراغ جان مرا مشکاة دل پرنور دار
از عطاهاي يد اللهي بدست خود بنه
در دلم اسرار و آن اسرار را مستور دار
تا شکروار از مگس دردسري نبود مرا
انگبينم در درون پوشيده چون زنبوردار
روز او چون شب سيه گردد اگر خورشيد را
حکم فرمايي که روي از سايه ما دور دار
سعي کردم تا طواف کعبه وصلت کنم
اي دلم را قبله تو سعي مرا مشکور دار
اي طبيب عاشقان بفرست جان داروي وصل
کين دل از هجر تو رنجورست و من رنجوردار
لشکر هجران تو گر حمله بر قلبم کند
اندر آن هيجا مرين اشکسته را منصوردار
آنچه تو داري بما خود کي رسد ما کيستيم
آنچه ما داريم بستان وز کرم معذوردار
پيش ازين تقصير کردم بعد ازين در حضرتت
همتم را بر اداي خدمتت مقصور دار
بيت احزانست دل بي تو خرابيها درو
نظم حال ما زتست اين بيت را معمور دار
از رسيدن در وصال تو مرامن مانعم
من ترا در خور نيم از من مرا مهجور دار
سيف فرغاني چو دايم وصف حسنت مي کند
تا بتو معروف گردد شعر او مشهور دار