مجلس انس ترا چون محرم راز آمدم
پيش شمع عشق چون پروانه جان بازآمدم
عشقت آمد در درونم از حجاب خود برون
رفتم و اينجازبهر کشف آن راز آمدم
همچو ني درمجلس تو سالها بودم خموش
بر دهان من نهادي لب بآواز آمدم
گر نوازي ور زني هرگز ننالم بي اصول
کز در تسليم با هرپرده دمساز آمدم
درمن ار آتش زدي خندان شدم چون سوخته
ور چو شمعم سر بريدي گردن افراز آمدم
سر بزير پا نهادم تا مرادم دست داد
چون فگندم بال وپر آنگه بپرواز آمدم
گرچه از شوق تو دارم آب چشمي همچو ابر
همچو برق از شور عشقت آتش انداز آمدم
من گداي حضرتم دريوزه من نان لطف
ني زبهر استخوان چون سگ بدرباز آمدم
سيف فرغاني همي گويد بيا خونم بريز
زآنکه من در کشتن خود با تو انباز آمدم