اي نکو رو مشو از اهل نظر پوشيده
آشکارا شو ودر ما منگر پوشيده
اي که در جلوه گه حسن تو چون طاوسي
ديگران پاي سياهند بپر پوشيده
سالها از پس هرپرده بچشمي کور است
دل همي ديد ترا اي زنظر پوشيده
سکه داران ملاحت همه اندر بازار
آشکارند چو سيم وتو چو زر پوشيده
بيتکي گفته ام و لايق اوصاف تو نيست
کندر آن لحظه مرا بودبصر پوشيده
اي زتو نطق دهاني بسخن کرده عيان
وي زتو لطف مياني بکمر پوشيده
با چنين نقش که ماراست زتو برديوار
از پس پرده نمانيم چودر پوشيده
حال فرهادکه همکاسه بود خسرو را
نيست چون قصه شيرين و شکر پوشيده
جاي آنستکه تا روز ظفر بر وصلت
هرشبي ناله کنم تا بسحر پوشيده
آتشم تيز مکن ورنه دهانم بگشا
چند چون ديک کنم ناله سرپوشيده
سيف فرغاني اگر عشق نهان مي ورزيد
صدفي بود که مي داشت گهر پوشيده