نسخه عشق تو بر رق دلم مسطورست
وصف روي توبگويم که مرا دستورست
گرنويسم پراز اسرار کتابي گردد
آنچه بر رق دل (من) مسطورست
همه آفاق بريدم بمثالي فرمان
که زسلطان جمال تو مرا منشورست
شوق دردل ارني گوي شبي همچوکليم
آمدم برسر کوي تو که جانرا طورست
آتش روي تو ديدم که ندارد تابي
پيش او چشمه خورشيد که آبش نورست
هرکسي را (که) بمعني بتو نزديکي نيست
صورتش گر بمثل جان بوداز دل دورست
هرکرا عشق تو در بزم بزم ازل جامي داد
گر چه مستي نکند تا بابد مخمورست
زانده تست سخن گفتن من،وين اشعار
شکري زآن قصب و شهدي ازآن زنبورست
چون بسمع تو رسانند بگو کاين ابيات
آه آن شيفته و ناله آن رنجورست
همه در بزم از دست (تو) نالم چون چنگ
تا که ابريشم رگ برتن چون طنبورست
ديده چون ديد که چون گل بجمالي معروف
بنده زآن روز چو بلبل بسخن مشهورست
عاشق ارمدحت معشوق کند عيبي نيست
بلبل ار ناله کند ازپي گل معذورست
سيف فرغاني مرده است و من اسرافيلم
وين سخن نفخه عشقست وزبانم صورست