بتي که بر همه خوبان امير خواهد بود
گمان مبر که کس او را نظير خواهد بود
گرم ملوک جهان بندگي کنند بطوع
مرا ز خدمت او ناگزير خواهد بود
زقوس ابروي تو چون ز خاک برخيزم
نشانه وارم در سينه تير خواهد بود
بحسن يوسفي و زآب ديده چون يعقوب
کسي که بي تو بماند ضرير خواهد بود
ز هجر يوسف يعقوب چشم پوشيده
ببوي پيراهن آخر بصير خواهد بود
نه مرد عشقم اگر شادي دو کون مرا
چنانکه انده تو دلپذير خواهد بود
براي تحفه چو صاحب دلان درين حضرت
حديث جان نکنم کآن حقير خواهدبود
بياد روي تو در جمع عاشقان اول
کسي که جان بدهد اين فقير خواهد بود
بکوي عشق تو بيچاره سيف فرغاني
جوان درآمد و از غصه پير خواهد بود
گمان مبر که درين روز هيچ چيز او را
برون ناله شب دستگير خواهد بود