اي نور ديده ديده ز (روي) تو نور يافت
جان حزينم از غم عشقت سرور يافت
خورشيد سوي مشرق از آن راه گم نکرد
کز روي همچو ماه تو هر روز نور يافت
از نفحه هواي تو جان را ميسر است
آن زندگي که قالبش از نفخ صور يافت
بي رهبر عنايت تو بنده جاي خود،
گرچه بسي دويد، ز کوي تو دور يافت
ايوب وار دل ز پي نعمت وصال
بر محنت فراق تو خود را صبور يافت
جز وصف حسن صورت زيباي تو نکرد
معني چو بر مظنه خاطر ظهور يافت
رويت بسوي کعبه وصلت دليل شد
آنرا که از شعاير عشقت شعور يافت
موسي مناقب تو در الواح خويش خواند
داود وصف حسن تو اندر زبور يافت
گرچه بسيف ميل نکردي ولي ورا
ني ميل کم شد و نه ارادت فتور يافت