شماره ٢٣٨: اي ايمن آفتاب رخت از زوال حسن

اي ايمن آفتاب رخت از زوال حسن
حسن جمال روي تو گشته جمال حسن
پيش رخت که بدر تمامست در جمال
خورشيد ناقص آمده با آن کمال حسن
گويي زکات خواه نصاب جمال تست
هر محتشم که هست توانگر بمال حسن
گر پرتوي ز روي تو بر عالم اوفتد
آفاق بعد از آن نکند احتمال حسن
ديدم ز پرتو رخ خورشيد تاب تو
بدر تمام گشته بر آن رو هلال حسن
از حسن حال او سخني مي رود که باز
در خدمت رخ تو نکو گشت حال حسن
مرغ دل مرا پر تير نظر بسوخت
بر روي همچو آتش تو ز اشتعال حسن
پرورده همچو بيضه مرغ آفتاب را
طاوس فر و زيب تو در زير بال حسن
اي ميوه درخت جمال اين توي که نيست
زيباتر از رخ تو گلي بر نهال حسن