دلم بربود دوش آن نرگس مست
اگر دستم نگيري رفتم از دست
چه نيکو هر دو با هم اوفتادند
دلم با چشمت اين ديوانه آن مست
نمي دانم دهانت هست يا نيست
نمي دانم ميانت نيست يا هست
تويي آن بي دهاني کو سخن گفت
تويي آن بي مياني کو کمر بست
بجانم بنده آزاده يي کو
گرفتار تو شد وز خويشتن رست
دگر با سيف فرغاني نيايد
دلي کز وي بريد و در تو پيوست
گدايي کز سر کوي تو برخاست
بسلطانيش بنشاندند و ننشست