شبي از مجلس مستان برآمد ناله چنگش
رسد از غايت تيزي بگوش زهره آهنگش
چو بشنودم سماع او، نگردد کم نخواهد شد
ز چشمم ژاله اشک و ز گوشم ناله چنگش
چگونه گلستان گويد کسي آن دلستاني را
که گل با رنگ و بوي خود نموداريست از رنگش
لب شيرين آن دلبر در آغشته است پنداري
بآب چشمه حيوان شکر در پسته تنگش
کفي از خاک پاي او بدست پادشا ندهم
وگر چون (من) گدايي را دهد گوهر بهمسنگش
مشهر کردمي خود را چو شعر خويش در عالم
بنام عاشقي او گر از من نامدي ننگش
فغان از سيف فرغاني برآمد ناگهان گويي
بگوش عاشقان آمد سحرگه ناله چنگش