شماره ٢٢٩: ما دل براي دوست ز جان برگرفته ايم

ما دل براي دوست ز جان برگرفته ايم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفته ايم
ما را ز جوي دوست دهن تر نمي کند
آبي که همچو سگ بزبان برگرفته ايم
ما را نبود چون دگران خوشه چين (کسي)
چون مرغ دانه يي بدهان برگرفته ايم
از وي مدد خوهيم که از بارگاه او
باري که بردنش نتوان برگرفته ايم
اي تو بدست لطف سبک کرده بارها
از تو مدد، که بار گران برگرفته ايم
چيزي دگر مخوه که ز ديوان عشق ما
خود را باين قدر بضمان برگرفته ايم
خاک در ترا بسر انگشت آرزو
گويي که چون ادام بنان برگرفته ايم
گفتي برو بنه سر و برگير دل ز غير
ديرست کين نهاده و آن برگرفته ايم
چون برگرفت تشنه بلب آب را ز جوي
ما از در تو خاک چنان برگرفته ايم
گر سيف از تو همچو نگين پايدار شد
ما از نگين چو شمع نشان برگرفته ايم