هر دم دلم ز عشق تو افغان برآورد
وز شوق (تو) بجاي نفس جان برآورد
طفليست روح من که باميد شير وصل
از مهد جسم هر نفس افغان برآورد
لعل لب تو چون سر پستان خوهد گزيد
اين طفل شيرخواره چو دندان برآورد
شاهان حسن را رخ تو همچو کودکان
دامن سوار کرده بميدان برآورد
هردم براي طعمه جانهاي عاشقان
لعلت شکر ز پسته خندان برآورد
خورشيد اگر فرو شود از آسمان چه باک
رويت چو آفتاب هزاران برآورد
گردون بماه خويش ز رويت خجل شود
اين را چو در مقابله آن برآورد
بويي ز خاک کوي تو دارد بجيب در
باد سحر که ناله ز مرغان برآورد
فرياد از اهل شهر برآيد چو قد تو
سروي بگرد شهر خرامان برآورد
از وصل تو که بر همه دشوار کرد کار
دارم طمع که کار من آسان برآورد
تا دامنش بدست من افتاد سيف را
نگذاشتم که سر ز گريبان برآورد